۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

My Favorite Childhood Stories

× روزی باد و آفتاب مسابقه گذاشتند تا ببینند کدام میتوانند زودتر کت مرد رهگذر را از تنش در بیاورند...

× مرغ پیرمرد و پیرزنی هر روز تخم طلا می گذاشت. پیرزن طمع کرد و مرغ را کشت تا همه تخمها را یکجا از شکم مرغ دربیاورد.

× کرم ابریشمی آرزو داشت زودتر پروانه شود تا پرواز کند و برگهای درختهای دورتر را هم بخورد. وقتی پروانه شد دیگر اشتهای برگ خوردن نداشت. کارهای جدیدی دوست داشت بکند.

----------------
دو تا داستان اولی از کتابی که معلم کلاس دوم جایزه داد و سومی هم از برنامه کودک بود. کاش به جای بعضی کتابهای مزخرف بزرگسالان که در بچگی مجبور به خواندن بودم، چند تا بیشتر از این کتابهای فلسفی کودکان در زنبیل کتاب خانواده بود... فکر کنم بیشتر به درد دنیا و آخرت میخورد.







هیچ نظری موجود نیست: