۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

What About Beautiful Minds?

"Great Minds Discuss Ideas; Average Minds Discuss Events; Small Minds Discuss People."-- Eleanor Roosevelt

در رابطه با بررسی شادی صدر و جواب این به اون و جواب اون به این.



پ. ن. برای اینکه نشون بدم ذهن بزرگی دارم به زودی بحثی در باب ایده متلک گویی و متلک شنوی باید بکنم.

ASK MEN MORE THAN ONCE

watch the video first. The audience is more married people than signles, but this is a scenario how signles may take the advice:


girl - would you please marry me? guy - no
girl - would you please marry me? guy - no
girl - would you please marry me? guy - yes.
----------------------------------------------

The wedding day (Iranian Style)

guy - would you please marry me? - aroos rafte gol bechine.
guy - would you please marry me? - aroos rafte golab biare.
guy - would you please marry me? - aroos kelid-zaboon mikhad.
girl - yes.



۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

be up-to-date

در چت:

- سلام.
+ سلام.
- چطوری؟
+ همه چی خوبه
- این که گفتی سوال بود یا جواب؟
+ هم سوال بود، هم جواب.
- آقا، پارسال سال اصلاح الگوی مصرف بود. امسال سال کار مضاعفه.

Traditional vs. the Modern

- امروز یه نفر "بهم گفت خانوم مهربون"*
(الف و ب به طور همزمان)
الف- پس کم کم به فکر لباس حنابندون باشیم...
ب- پس به فکر لباس بچه باشیم...


* کنایه از مورد اظهار علاقه قرار گرفتن.

Hugging Class

- منم شاید این کلاس رو بخوام برم. پیش نیاز نداره؟

+ نه زیاد. فقط موقع حل تمرینش باید آمادگی تو بغل این و اون رفتن رو داشته باشی.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

Water Closet Saving

ژانر آدمهایی که "دستشویی شون رو نگه میدارن برای روز مبادا".
بی خیال! آمونیاک هم مثل چرک کف دست میمونه... بده  بره!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

Not a Typo

به هیچ وجهی من الوجوه توجیح نمیشم که چرا یه آدمی باید ترجیح بده یه چیزی رو که درستش رو میدونه، غلط بنویسه. حالا پیدا کنید پرتغال فروش را.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

Tango Lessons II

Let yourself...

- as a woman... to accept the lead, when it is more of a suggestion than a command.

- once in a while... not to think, shut up, close your eyes and just feel it!

- to be couragous by NOT knowing what to fear!


 
photo: part of this photo.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

Kitchen Lessons

آب اگر روی گاز بمونه و یادت بره، کم کم بخار میشه تا تموم بشه، ولی شیر جوش میاره و سرریز میشه.

نتیجه اخلاقی اینکه اول چیزی رو که رو گاز گذاشتید بشناسید ... بعد حواستون رو به جاهای دیگه پرت کنید.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

Tango Lessons


1) When you are a beginner, they may set up rules just to seduce you.
2) Once you know the rules, you may change them.


Axiom: "It takes two to tango!", literally!


photo from here.

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

I had a tragic time, tonight

Tragedy is when I cut my finger. Comedy is when you walk into an open sewer and die.


Mel Brooks

Hobbies and Accomplishments

- چه مدل موسیقی دوست داری؟
+ نمیدونم. موسیقی خوب.
- فیلم چی؟
+ فیلمی که خوشم بیاد.
- ورزش میکنی؟
+ نه. ولی عوضش غذا کم میخورم.
...
- چند تا زبون بلدی؟
+ سه تا سخت افزاری. یکی- دو تا نرم افزاری.

- پس غیر از درس خوندن چیکار می کنی که سرت گرم بشه؟
+ خودم برای خودم آدم جالبی هستم. حوصله ام سر نمیره.

Tango

آدمهایی هستند که نمیدونن که هنوز پای چپ و راستشون رو از هم تشخیص نمیدن...

ژانر: آنکس که نداند و نداند که نداند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

Premarital Smiling

- دختر دم وقت وقتی میخنده نباید دندوناش پیدا باشه...
+ دختر ترشیده چطور؟
- کدوم دندوناش؟



نتیجه اخلاقی: تا شقایق و دندون هست زندگی باید کرد.
اسوه اخلاقی: الیزابت تیلور

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

Being Happy

گاهی، خوشحالی بدون داشتن دلایل کافی، غمگینت میکنه.

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

Good morning, and in case I don't see ya, good afternoon, good evening, and good night!


In case you remember this movie, Good Morning, "telling the story of two Japanese boys who beg their parents for a television set, nagging incessantly until they're ordered to be quiet. The children take the command literally and refuse to speak ..."

boy: I want a tv set!
father: that's too much talking!
boy: so do grownups! "Hello! - Good morning! - Good evening! - A fine day! - where to? - just a way! - is that so? " ... a lot of talk!

As a supposedly grown up, I sometimes think I should talk less about the tv set and focus more on the supposedly-random "hello, how are you?" thing... farting would be still okay.



-----------------------------------------------------

Yasujiro Ozu's Good Morning (1959)
"Depicting suburban Tokyo in the 1950s and the ordered social structure of Japanese culture, this film tells the story of two Japanese boys who beg their parents for a television set, nagging incessantly until they're ordered to be quiet. The children take the command literally and refuse to speak -- at all. Their disobedience and bad manners begin to take a toll on their family as well as the community in which they live.", Netflix

Khayam's Memorandum to Advisors


یک چند به کودکی به استاد شدیم ... یک چند با استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید ... از خاک برامدیم و بر خاک شدیم

"خیام"

... wondering how to flirt at her work as implementing tress

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش ... گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش


... و به کار درختکاری می اندیشم.


۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

Being Responsible

فکر میکردم برای دیدن خونسردترین و بیخیالترین آدمهای شهر باید بری توی صف مالیات ساعت 11 تا 12 شب پونزدهم آوریل، تنها اداره پست شهر که بازه ... کاری که پارسال خودم هم کردم...

بعد فهمیدم که یکی از دوستان چند سال از روی تنبلی فرمهاش رو پر نمیکرده... با این فکر که فوقش چند سال زندانی میشم. آسمون که به زمین نمیاد...

فهمیدم آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیدیم.

I learned sth today

روزمره نویسی

- امروز یکی را دیدم عاشق بود. شاید بدانم ... ولی هنوز هم نمیفهمم عاشق کی. امروز فهمیدم که چقدر" دانستن" راحت تر از "فهمیدن" است و چه بهتر که نفهمی، تا اینکه اشتباه بفهمی. ای آدمِ نفهم (خودم)! بعدتر خواهی دانست...

- امروز فهمیدم میشه صدای کسی رو که نخواهی قیافه اش رو ببینی، دوست داشته باشی. "کار خدا رو میبینی؟"

- امروز خوابی که قبلا دیده بودم، تعبیر که نه... اتفاق افتاد!

-  امروز ازم پرسیدند یه عروس خانمی بره گل بچینه یا نه... اون هم از کجا؟ از دشت لاله های واژگون... گفتم: هر چی قسمت باشه، ولی تو دلم یادم اومد که جنگلداری امسال جلوش رو گرفته. ولی به من چه ربطی داشت که بگم؟ مگه من وکیلم؟

- امروز نترسیدم.

پ. ن1. هیچ کدوم از این موارد به هیچ کدوم دیگه ربطی نداشت. ولی باید یه جایی ثبت میشد.
پ.ن.2: غیر از همه این اکتشافات گل و بلبلی، کلی کار اداری کردم. خمس و زکات رو هم تموم کردم. قربت الی الله.
پ.ن.3: احتمالا فردا بفهمم که بهتره آدمیزاد روزمره نویسی نکنه دیگه.

On careful thinking

- "The mind is everything; what you think, you become."
- I think too much; will I become "too much"?

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

The Butterfly Effect... Revisited

The flap of a butterfly’s wings on the stomach set off a tornado in the mind.





----------------------------------------------
PS. "Does the flap of a butterfly’s wings in Brazil set off a tornado in Texas?", title of a talk on sensitive dependence on initial conditions.

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

I love my GPS!

------------------------------------------
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو
(به کدوم جهت میرم؟ جان من اینجا چه خیابونیه؟)

آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود؟ ای تو حقایقم بگو
(چرا هنگ کردی؟ راستشو بگو یعنی گم شدم؟)

جان همه شوق گشته ام، طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من، با تو موافقم بگو
(یه چیزی بگو عزیزم... من که همیشه به حرفات گوش می کنم)







پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان! گور علایقم بگو
(بیخیال آپدیتت بشو! جون من، اصلا گور پدر فیچرهای جدیدش!)

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
(من الان نگاهم به جاده است. نمیتونم نقشه رو نگاه کنم. برام بخونش...این محله آشناست. انگار سابقا اینجا اومده ام!)

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
(من که همه نقشه کاغذیها و دیرکشن ها رو به امید تو جا گذاشتم خونه! بهم مسیر رو بگو)

یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
(آخرش یا میرسم یا اینکه گم و گور میشم. فقط یه کاری کن که باز هم دوستت داشته باشم)

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

Crowning

در ادامه این عملیات انقلابی... تاجگذاری بدون درد و خونریزی انجام شد... حتی چشممی هم از حدقه بیرون نیامد... بترکه چشم حسود...

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

Ups and Downs of Gradlife

روزمره نویسی:


امروز یکی از بچه ها اومده بود میگفت جدول ضرب یادش رفته. البته کامل که نه... امتحان کردیم، هنوز "پلنگ و شش تا" رو یادش بود...  "ضربدر 9" رو هم برای اینکه کارش راه بیفته با انگشت بهش یادم دادم. فکر کنم حالش خوب نبود. نازی!...خیال میکرد به خاطر اینه که ریاضی رو پایه ای یاد نگرفته.

از اون طرف من فکرم خیلی خوب کار میکرد... مثلا اینکه کشف کردم یکی از چیزهایی که در پروسه تولید ساخت شیرخشک میتونه به کار بره، حرصی هست که بچه ها به ماماناشون میدن...





Not a daily routine anymore

غیرروزمره نویسی

یه مدتیه که غذاهام کمتر میسوزه... دقیقا از وقتی که مریض شدم ...از وقتی که باید نصفه شب قرصامو میخوردم... از وقتی که بلد شدم از تایمر آیفونم استفاده کنم...

مثل اینکه دارم آدم مدرنی میشم! ...البته گوش شیطون کر!


Bedwetting & Beyond

ژانر ادبی: بگو چاقو ...برو بچه دماغو!
--------------------------------------

ساغر و باد بود بر سر دستم به تو چه
تو اگر کوشه محراب نشستی صنمی گفت چرا؟
من اگر کوشه میخانه نشستم به تو چه
اتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو اگر خشکی چه به من
من که ترهستم به تو چه





از گروه مستان همای - شعر رو نمیدونم از کیه.

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

Hookxx

چیستان
"هِي قُر بزن، هِي قُل بزن ... لبم به لبت، دستم به گردنت"

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

April, 1st


فصل آزمایش دستگاه دروغ سنج
برادر: بیا این دستگاه رو یه امتحانیش بکنیم. یه چیز دروغی بگو.
خواهر: نه نمیتونم. دروغگو دشمن خداست.
برادر: اسمت چیه؟
خواهر: قلیدون.

(از سری دیگه چه خبر؟)