۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

Adulthood Duties


بچه که بودم فکر میکردم شستن توالت سخت ترین وظیفه یک آدم بزرگ است که بچه ها ازش معاف شدن.

حالا که به اصطلاح بزرگ شدم، میبینم یکی از لذت بخش ترین لحظه هام همون مواقعیه که دارم توالت رو با دقت میشورم. چون اون موقع معمولا اوضاعم رو به راهه. دارم به کارام میرسه. به قول معروف همه چی آرومه.



پ. ن. نیم نگاهی به ژانر کرم ابریشم.

Go To The Hell!



زندگیهامان هر چند الهی نیست، کمدی است ... از برزخ شروع میکنیم. وقتی به بهشت رسیدیم، می فهمیم که برزخ بهترین جایش بوده. پس... میگذاریم برود به جهنم! بهشت را میگویم.


-------------------------




پ. ن. خودم کمدی الهی رو نخوندم هنوز ولی توصیه شده از دوزخ شروع کنید. پس از خواندن بهشت، احتمالا به این نتیجه میرسید که دوزخ جذابترین این مجموعه است...

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

On Reasoning

در رابطه با قاطی کردن پای چپ و راست ... 
آقاهه میگه تو که کامپیوتر خوندی! یا صفره یا یکه. یا چپه یا راسته. اونقدرها هم سخت نیست.
میگم نه اینکه من چپ دستم، پای چپ و راستم رو اشتباه میگیرم.

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

Job Posting: Need a Man for Decoration Purposes

به یکعدد مرد به صورت تزئینی برای همراهی در تعمیرگاه نیازمندیم.
داشتن سبیل کلفت امتیاز محسوب میشود.

متقاضیان عکس تمام قد به اندازه واقعی الصاق کنند.


عکس از سری سیاساکتی






۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

Everybody has somebody

چند وقت پیش یه لباسی خریدم، همون موقع خرید با خودم گفتم این لباس خیلی پیرزنیه...
بعد رفته بودم با یه سری پیرمرد "آفتاب لب بوم" معاشرت کنم، فیدبکهای خوبی بابت لباسم دریافت کردم.

نتیجه اخلاقی اینکه با تقریب خوبی برای هر کسی و هر چیزی تو دنیا یه آدمی با یه سلیقه ای پیدا میشه که خوشش بیاد... لباسهای پیرزنی هم پیرمرد-پسند هستن دیگه.

یه نمونه دیگه اش، یه شبکه تلویزیونی بود که من همیشه با خودم میگفتم آخه کی میشینه این شبکه رو نگاه کنه. بعد یه مدتی فهمیدم یکی از دوستام همیشه طرفدار پروپا قرصشه...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

The common question in LA: How's your business?

نمردم و در یک فرم خود را شاغل به شغل شریف خانه داری معرفی کردم. با اینکه خیلی غذا میسوزونم و خونه هم خیلی ریخت و پاشه، فکر نمیکنم خیلی هم دروغ گفته باشم.

پ. ن. علتش این بود که نفر بالایی خانه دار زده بود، منم زیرش ایضا زدم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

My First F-word

کلمه: فربه

اولین برخورد با کلمه: اول ابتدایی، فصل تغذیه کتاب آشپزی:
جمله: خوردن انگور افراد فربه را لاغر و افراد لاغر را فربه میکند.

دومین برخورد با کلمه: احتمالا پنجم ابتدایی، داستان یوسف و زلیخا:
جمله: هفت گاو لاغر از نیل در آمدند و هفت گاو فربه را خوردند.

خاطره بیربط: دختر عموم تو امتحان فارسی متضاد "لاغر" رو نوشته بود "گامبو"، نمره نگرفته بود.
پیش بینی:  اگر من به جای دخترعموم بودم مینوشتم "فربه" و نمره نمیگرفتم.

نتیجه اخلاقی: انگور بخورید تا رستگار شوید.
شام امشب: از اونجایی که هنوز تصمیم نگرفته ام رژیم لاغری بگیرم یا رژیم چاقی: نون و پنیر و انگور.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

Unlucky Number 13

- یکی از دوستام خودشو از بالای ساختمون 13 طبقه پرتاب کرد پایین. بیچاره همه جاش شکست، ولی نمرد.

+ چه بدشانسی! آخه چرا نرفت طبقه دوازده...؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

offense

... was trying to do something artistic and was told "are you left-brain?".

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

Before/After Death Age

رده سنی:
- نوزاد و نونهال و خردسالان
- کودک و نوجوان
- جوان
- میانسال
- پا به سن گذاشتکان و آفتاب لب بومان

----------------------------------------

- گروه سنی مردگان: امکان داره بعد از هر رده سنی قرار بگیره. ولی به قول شاعر:

فردا که از این دیــــر فانی در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

Being Too Lazy

I've heard,
        ... anybody who reads too much and uses their own brain too little falls into lazy habits of thinking.

and I'm thinking... I'm thinking... that in my case,
         ... it is not ME thinking; My thoughts are DOING me.

I'm this lazy...