۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

Take the next exit, now

ذکر ادبی پس از رد کردن خروجی بزرگراه:

«یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد»


پ.ن.: مصرع احتمالا از ملک قمی

"PS. Please find enclosed some chocolate-coated Swiss almonds."

از احوالات اینجانب اگر خواسته باشی، بحمدالله حالم همه خوب است و مطلقاً ملالی نیست - نقطه سر خط -

... اما تو باور نکن.

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

Thanksgiving

یه جورایی اعتقاد دارم تو هر مساله‌ای خدا همیشه یه جای شکرگزاری برای آدم باقی میذاره... که البته با احتساب همین مساله، میشه دو تا جای شکرگزاری.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

Divine Calculus 101

معلم دینیمون میگفت مکروهه که بیش از سه روز متوالی مهمان در خانه میزبان بماند.
مساله ای که ذهنم رو مشغول کرده اینه که اگه مهمان مثلا ده روز بماند، چند فعل مکروه انجام شده است؟ یکی؟ 3.33 (با دوره گردش) تا؟ یا هفت تا؟


۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

For Your Information

«مغز شترمرغ در درمان بیماری آلزایمر موثر است و از بافت زانوی این پرنده جهت دستگاه‌های الکترونیکی و مخابراتی استفاده می‌شود. حتی می‌توان قرنیه چشم این پرنده را به قرنیه چشم انسان پیوند زد.»
-- صفحه ویکی فارسی شترمرغ

سرگرمی: با خود بیندیشید آیا بهتر بود این را بدانم و بمیرم و یا نادانسته و نادان درگذرم.

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

Painfully Logical

چند سال پیش یه بار یه نفر کتاب «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» نادر ابراهیمی رو داد بخونم. بعدش نظرم رو پرسید.
گفتم من که نفهمیدم. هر چی خوندم اتفاق خاصی نمی‌افتاد تو کتاب. موضوع بیشتر حول مربای بهارنارنج بود...
حالا که معنی اون نگاه عاقل اندر سفیهی رو که اون موقع بهم شد رو می‌فهمم، به خودم کلی می‌خندم و می‌فهمم شاعر احتمالا در مورد آدم‌هایی مثل من گفته بوده چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

---------------------------------------

پ.ن.: اون موقع ذهنیتم این بود که یه کتاب یا باید یه چیزی به دانسته‌های آدم اضافه کنه، یا حداقل این‌که یه داستان باشه که بشه ازش یه نتیجه اخلاقی یا غیراخلاقی گرفت... یعنی خیلی درکی از چرایی نوشته شدن یه مشت حرف قشنگ نداشتم. هر چند الان هم مطمئن نیستم درکم، درک درستی باشه، ولی همین که میدونم همین حرف‌های قشنگ میتونن به اندازه دانسته‌های آدم کاربردی باشن در زندگی (منظور کاربردهایی فراتر از گرفتن نمره در امتحان انشا)، خودش خیلی پیشرفت بزرگی محسوب میشه برام.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

When you think somebody is an ass...

چنانکه ملامحسن فیض کاشانی می‌فرمایند:

«او الاغ است، او الاغ است، او الاغ است، او الاغ»

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

Good Morning, God!

چه بدبختیه که آدم بخواد شب به زور خودشو بخوابونه، صبح به زور بیدار کنه.

دعای صبح چهارشنبه:
خدا، خداي مستون! خداي مي پرستون!... به جون هر کی دوست داری، منو از خواب منو بپرون!

trick or treat

خواستم آش پختن یاد بگیرم باشد که گاهی در رفع هوی و هوس دل به کار آید. ولی اونقدر قاطی پاطی میشه که یه آش شله قلمکاری میشه برا خودش. 
از اون بدتر... هر کی جرات داره بیاد یه آش براش بپزم که یه وجب روغن روش باشه.

پ.ن.: مسولیت کلسترول خون بر عهده نویسنده نیست.